صورت مسئله چيست؟
در باره بحران حزب "حکمتيست"
سياوش دانشور
احزاب اجتماعى و ريشه دار در اقتصاد سياسى يک جامعه سرمايه دارى٬ داراى گرايش سياسى-طبقاتى روشن و سنتهاى مبارزاتى معرفه اند. اين نوع جريانات سياسى که حضورى مستمر و ابژکتيو در جنبش طبقاتى خويش دارند٬ مباحث و جدل هايشان نيز تابعى از افت و خيزهاى مبارزه طبقاتى و فاکتورهاى اجتماعى است. اما مباحث اخيرا علنى شده حزب موسوم به "حکمتيست" از چنين مشخصاتى مطلقا برخوردار نيست. انگار عده اى با تعدادى کد و اسم رمز با هم حرف ميزنند که فقط خودشان از ارزش مصرف و معانى اين کدها و اسم رمزها در تشکيلات و مسائل آن خبر دارند. خواننده و شخص سوم با نگاهى به طرفين مجادله٬ و مشاهده ساده موقعيت اجتماعى يکسان شان٬ درک نميکند چرا يکى "کارگرى" شده و ديگرى "غير کارگرى"! مباحث موجود اما حلقه اى پيشرفته و مزمن از بحران هويتى حزب "حکمتيست" است که آنرا تا آستانه انشقاق رسانده است. به نظر من سوالات جدى پيشاروى اين حزب نه توسط مدافعان کوروش مدرسى و نه توسط مخالفين اش هنوز بدرستى و روشنى طرح هم نشده اند. اما دير يا زود ناچار به طرح واقعى آنها هستند.
صورت مسئله جعلى
اول بگذاريد روشن کنيم که چرا بحث برسر "کارگر" و "تحزب کارگرى و کمونيستى" نيست. هر تازه آشنا به سياست و هر کسى که با محيطهاى کارگرى و کانونهاى سياسى رابطه اى دارد٬ ميتواند بفهمد که ميان احزاب و جريانات سياسى در ايران٬ حزب "حکمتيست" حزبى است که در اذهان فعالين سياسى جدى وجود خارجى ندارد و جريانى تمام شده تلقى ميشود. کسى اين جريان را بعنوان طرفدار ديدگاههاى منصور حکمت برسميت نمى شناسد و يا سياستهايش را نزديک به کمونيسم کارگرى نميداند. خود اعضاى رهبرى اين حزب بارها اعتراف کرده اند که حزبشان کوچکترين ربطى به کارگر و اعتراض کارگرى و سنتهاى مبارزاتى درون طبقه کارگر ندارد. حزب "حکمتيست" بيرون طبقه کارگر نيز نتوانسته پايه اجتماعى و ما به ازا طبقاتى اى را حول سياستهايش بسيج کند. به اين اعتبار يک جريان حاشيه اى است. اينها معضلات يک جريان بى افق است٬ يک جريان با تابلوى راديکال و کارگرى اما ماهيتا راست و غير کارگرى٬ جريانى که سياستهايش يکى پس از ديگرى شکست خوردند.
بنا براين اگر خود اين حزب و رهبرى اش اعتراف ميکند که اين جريان به کارگر و اعتراض کارگرى بى ربط است٬ اگر همه شان از موقعيت يک جريان بى ربط به جامعه حرکت ميکنند و حتى برسر پست هاى اين عمارت دعوا دارند٬ آنوقت ژست "کارگرى" گرفتن در بحث هايشان و متهم کردن همديگر به چپ غير کارگرى و انواع اتهامات زياده روى است. اگر کسى و جريانى با هر ايرادى در مواضع سياسى٬ جريانى در درون طبقه است و از موضع و خواستگاه اجتماعى و طبقاتى آن جنبش حرف ميزند٬ هنوز ميتواند مزيت بسيارى به يک جريان راديکال فرضى بى ربط به طبقه داشته باشد. اما دو جناح کنونى در حزب "حکمتيست" از اين جنس نيستند. از نظر اجتماعى و سياسى هر دو يکجا ايستاده اند. نود درصد ديدگاههايشان يکسان است. هر دو سالهاى طولانى وقت داشته اند که خود را به کارگر و جنبش اجتماعى اش برسانند و آگاهانه نرسانده اند. اينها البته نتيجه درک نادرست و به اصطلاح "معرفتى و کج فهمى" و يا "رويزيونيسم" نبوده است. پراتيک واقعى روشن ترين بيان ديدگاه واقعى هم هست. همينطور نتايج امروز محصول شکست "طرحهاى جدى و پيگيرانه" براى يکى شدن اين حزب با اعتراض کارگرى نبوده است. خير٬ چون بجاى اينکارها رفتند کردستان و خواستند زير سايه طالبانى و نوشيروان دفتر و دستکى براى امور "رهبرى جنبش" بپا کنند. صاف و ساده: مشغله و سوال اين حزب کارگر و جنبش کمونيستى کارگرى و انقلاب کارگرى نبود و گرنه در اين هفت هشت سال عمر حزبشان وقت داشتند که به اين سمت بروند. ولى نرفتند. مسئله "کارگر و تحزب کمونيستى" و امثالهم اصل بحث و مسئله اختلاف نيست. اين صورت مسئله جعلى است.
صورت مسئله کدامست؟
١- کل سياستهائى که فلسفه وجودى اين حزب را ساختند توسط کورش مدرسى تدوين شده است. مجموعه اين سياستها در ايران و عراق شکست خوردند. ما در اينموارد نوشته هاى متعددى داريم٬ آينده امروز را برايشان پيش بينى کرده بوديم٬ و اينجا قصد تکرار اين مباحث را نداريم. هدف اينست که تناقضات اساسى اين حزب را در اين مقطع روشن کنيم. شکست سياستهاى کوروش مدرسى که روى دست اين حزب مانده است اساسى ترين سوال است.
٢- کوروش مدرسى با علم به واقعيت شکست سياستهايش و همينطور دعواى هميشه مفتوح برسر "آرايش رهبرى"٬ که اسم رمز مسئله موقعيت افراد در حزب و بند تقريبا ثابت بيشتر جلساتشان بوده است٬ با بهانه اى شخصى کنار کشيد. او در اولين سخنرانيش بعد از کنار کشيدن از پست رهبرى و تفويض آن به جناح مخالف٬ خود اين حزب را نيز زير سوال برد. بيرون حزب سياستهاى قديمى و شکست خورده اش را طرح ميکرد و حزبى را که هنوز لااقل بصورت فرمال به آن سياستها وفادار است را مورد تهاجم قرار ميداد. طرفداران کوروش نيز در داخل حزب همين سياست را پيش بردند و به اينجا رسيدند. کورش رفته است٬ اما ميخواهد سياستهاى شکست خورده اش را آن حزب پى بگيرد و مسئوليتش هم به گردن خودشان باشد.
٣- خط کوروش مدرسى خط حزب سياسى نيست. خطى آشفته٬ عاريتى و کهنه است. اين خط نه فقط ربطى به کمونيسم منصور حکمت و ادعاى "حکمتيست" بودن ندارد بلکه اساسا در نفى آن سرهم شده است. اين خط کسى را به کارى وادار نميکند٬ جز پاسيفيسم ارمغانى ندارد٬ قادر به تبئين و ترسيم افق و عمل انقلابى نيست٬ با کارگر بيگانه است٬ اعتمادش به خود و به جامعه و سوخت و ساز اجتماعى صفر است. اين خط درخود نماينده گرايش اجتماعى و بورژوائى خاصى نيست٬ بيشتر مشخصات يک دوره گذار را منعکس ميکند و دير يا زود به بستر اصلى تر و مادر خود در جامعه يعنى ليبراليسم بورژوائى نقل مکان ميکند. کورش مدرسى با اين خط بايد بسيار زودتر از تحزب سياسى فاصله ميگرفت اما چون بار يک انشعاب روى دوشش مانده بود و با فشار اطرافيان کناره نگرفت. و گرنه بايد زودتر از اينها به سياست "طرق ديگر براى خدمت به سوسياليسم" رو مى آورد. همانطور که تئورهاى اين خط را به اسم "کمونيسم کارگرى" به عده اى در اين حزب فروخت.
۴- کوروش مدرسى حزب نميخواهد. توجيه اش را هم دارد. اين خط٬ خط حزب سياسى نيست. عادت هم ندارد بگويد اشتباه کرده است. حتى اگر به جمعبندى انتقادى از تاريخ حزب دست ساخته خودش هم رسيده باشد٬ او کسى نيست که براساس يک مجموعه ديدگاه انتقادى و منسجم پايه ريز حزب نوينى باشد. اما سوال اينست که چرا طرفدارانش را در آن حزب سر کار گذاشته که هم از ديدگاههاى ورشکسته ديروزى اش دفاع کنند و هم حزب موجود را بعنوان حزبى غير کارگرى زير ضرب بگيرند!؟ تنها يک دليل ميتواند داشته باشد و اين برسميت نشناختن حزب و رهبرى اش بعد از کناره گيرى خودش است. تقابل با رهبرى جديد و جناح "منتقد کوروش" در ادامه خود به اين نتيجه ميرسد که "اين حزب ابزار اينکار نيست و اساسا حزب کارگرى را اينطور نميسازند"! هواداران کوروش مدرسى ناچارند يا پاسيو و جدا شوند و يا به نقد تمام عيار ديدگاههايشان بنشينند و کار و پروژه جديدى را در دستور بگذارند. يک سوال: کانديد شدن جناح کوروش در انتخابات بر اساس کدام سياستها صورت ميگيرد؟ سياستهاى کوروش مدرسى؟ سياستى جديد؟ پلاتفرم عملى و متمايزى وجود ندارد. صرفا مسئله اينست که رهبرى حزب را بعد از کوروش برازنده رحمان حسين زاده و ديگران نميدانند و آنها را برسميت نميشناسند. مابقى حرفها حاشيه روى براى پوشاندن اين واقعيت است.
۵- موضع رحمان حسين زاده٬ حسين مرادبيگى و ديگر مخالفين يا منتقدين کوروش مدرسى بشدت ضعيف و ناپايدار است. وضعيت کنونى اين حزب محصول پراتيک و کل ديدگاههاى متناظر به آن است. نقد گوشه اى از يک بحث که جزئى از يک سيستم است٬ نه پرچم رهبرى درون حزبى است٬ نه انتقاد جدى سياسى از موضعى متمايز است٬ و نه حتى ميتواند منشا بسيج مخالفين سياسى کوروش مدرسى براى نگاهداشتن بالانس سياسى کنونى شان باشد. اين موقعيت ضعيف محصول تناقضات آنهاست. مشکل استراتژيک و تاکتيکى رحمان حسين زاده و همنظرانش اينست که خودشان طى سالها مهر تائيد به اين سياستها زدند و در مقام مسئولين حزبى بايد بطور فرمال به "باورهاى مشترک" احترام بگذارند و يا هنوز باور مشترکشان است. حقيقت اما اينست – مورد بمورد قابل اثبات و نشان دادن است و ما نشان داده ايم – که ديدگاه کوروش مدرسى در تقابل با ديدگاه منصور حکمت است. نام و پرچمى که از همان ابتداى تشکيل حزب "حکمتيست" وزنه اى به پاى آن بود و امروز به مراحل نهائى خود رسيده است. هيچ رجعت نظرى حتى صورى به چهارچوب و نگرش انتقادى – پراتيکى منصور حکمت نميتواند به نفى تمام و کامل سيستم و ديدگاه و نظرات کوروش مدرسى ختم نشود. نميتوان کل سيستم و نگرش و متدولوژى و سبک کار و اسناد را قبول داشت و از سوراخ "تلقى هاى متفاوت از کميته هاى کمونيستى" به جنگ "هويتى" و "کارگرى بودن و نبودن" پرداخت! کسانى و حزبى که تا امروز دسته جمعى نتوانسته اند سازمانده و ياور و شريک در يک اعتصاب ۵٠ نفره کارگرى باشند و در کل تاريخ حزبشان اثرى از جوش خوردن با تحرک جدى کارگرى ديده نميشود٬ نميتوانند يکباره و در دنياى درونى خود به دو طيف "کارگرى" و "غير کارگرى" تبديل شده باشند!
۶- همفکران خط کوروش مدرسى نيز در تحليل نهائى حزب نميخواهند. جنگ امروز آنها براى گرفتن رهبرى موقتى است و بيانگر اين نيست که گويا با همان درک خودشان ميخواهند حزب "حکمتيست" را "کارگرى" کنند! نه٬ اينها پاسيو ميشوند چون خط شان خط حزب سياسى نيست. اين تيپ اجتماعى معمولا٬ اگر چپ بماند٬ نقش "پدر معنوى" را براى طبقه کارگر ايفا ميکند. اما گرايش رحمان حزب ميخواهد و بدون حزب سياست را درک نميکند. اولين سوال اينست که اين حزب نميتواند به سياستهائى متکى باشد که نافى حزب سياسى است.
يکسال پيش در مقاله "تزهاى بنيادى حزب حکمتيست" اشاره شد که؛ "امروز این حزب، برخلاف ادعاهای خودشان، در واقعیت بیرونی و در سیاست ایران جزو حاشیه ای ترین جریانات سیاسی است. عاقبت هر جریانی که برای اهداف غیر کارگری و غیر کمونیستی شکل میگیرد و حاصل پراتیک غیر کمونیستی کارگری تاکنونی نمیتواند نتیجه ای جز این داشته باشد. امروز توسل صوری این جریان در اوج بن بست سیاستهای تاکنونی اش به "کارگر" و "سوسیالیسم"٬ آنهم در دوره ای که قرار است جمهوری اسلامی با احمدی نژاد و ناسیونالیسم اسلامی به حکومت متعارف و بازسازی سرمایه داری تبدیل شود، از جنس همان "سوسیالیسم" و "کارگری" بودن آقایان شفیق و آذرین و لیبرالیسم چپ است که راهنمای چپ میزند اما راست را تحبیب میکند".
در آستانه کنگره کناره گيرى کوروش مدرسى٬ بهمن شفیق تناقضات ماهوی این حزب را ديد و بخود جرات داد در هیئت "پدر خوانده" دیدگاههای متحجر و ادبیات پخمه حزب "حکمتیست" ظاهر شود و فراخوان تعیین تکلیف با "پوسته کمونیسم کارگری" و منصور حکمت بدهد. تعجب نکنيد وقتى اين خط ميخواهد "کارگرى" بشود٬ باز هم همراه با شفيق و عباس فرد مدافع بحث رضا رخشان در دفاع از طرح حذف سوبسيدهاى دولت احمدى نژاد و يا ضديت همه شان با احزاب سياسى شود. اين خط لااقل براى مدافعين اش تاکنون منسجم بوده است. معضل مخالفين هستند که اصل را ول کرده اند و به فرع چسپيده اند. خودتان هم ميدانيد که مسئله عميق تر از "کارگرى شدن يا نشدن" آنهم از مجراى "بحث کميته هاى کمونيستى" است. خط کوروش مدرسى شکست خورده است و اين حزب ناچار است اين سوال را روشن در مقابل خود بگذارد. فرصتى وجود ندارد که اين موضوع را بتعويق انداخت. سرنوشت اين حزب نهايتا در گرو تصميم و انتخاب افراد است. مخالفين جدى ديدگاه کوروش مدرسى اگر به نقد همه جانبه اين ديدگاهها با اتکا به کمونيسم منصور حکمت مبادرت نکنند٬ حتى نفس حزب را هم نميتوانند نگهدارند تا چه رسد به اينکه سرنوشت و آينده سياسى و خط مشى آن را رقم بزنند. امرى که نميتوان به آن خوشبين بود. *
١۵ ژوئن ٢٠١١